۲۰.

۲۰....

حس می‌کنم دنیای من به‌تازگی یک مرحله‌ای را پشت سر گذاشته. مرحله‌ی ناله . از وقتی یادم میاد بی‌وقفه دارم ناله می‌کنم. همیشه یه موضوعی هست که زندگی‌م رو فلج کرده . حالا اما کم‌کم دارم یاد می‌گیرم که این موضوع‌هایی که راه آدم رو بلاک میکنن تمومی ندارن. این منم که باید حدالامکان یا راه میان‌بر پیدا کنم یا اگه راهی نیست مسايل رو بپذیرمشون و باهاشون کنار بیام .  لذا الآنا آروم‌ترم . برای اولین‌بار توی زندگیم دارم کمی خودم رو میپسندم و این واقعیت دردناکیه که من تا حالا چقدر زیرپوستی و نامحسوس خودم رو دوست نداشتم. این "خود" که می‌گم مجموعه‌ای از ویژگی‌هاست . از ظاهر تا باطن. امروز برای اولین بار وقتی جلوی آیینه ایستادم حس کردم چه تنم قشنگه . برای اولین بار‌ها اینروزا دارم با میزان هوش و حافظه‌م کنار میام و سعی میکنم واقع‌بینانه نگاه کنم شرایطم رو. حب اینا در نوع خود عالیه و شرایطم رو بهتر کرده . حالا بیشتر درموردش خواهم نوشت بعدن. پ.ن : راستی کسی اینجا رو میخونه؟ برچسب‌ها: بارقه‌های دانایی+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۶ساعت 18:38  توسط   |  ۲۰....ادامه مطلب

۲۰....

بچه ها به سن ایده آلم رسیده اند . نه هنوز آنقدر بزرگ شده اند که یک رنگی شان را از دست داده باشند و به قول شازده کوچولو "آدم بزرگ" شده باشند و نه دیگر آنقدر کوچک اند که دست و پا گیر باشند . هنوز هم مثل قبل ها بیشتر برایم حکم فرزند دارند تا خواهر و برادر ؛ حتا حالا که سایز کفش هایمان هم با کمی اغماض ۲۰....ادامه مطلب

۲۰....

امشب دختر این خانه هستم و فردا خانم خانه ای دیگر... 

۲۰....

بعد از سه ماه امروز رفتم کلاس آیین نامه ، بلکه این پروسه ی فرساینده تمام شود و گواهینامه بگیرم . دو جلسه ی اول را تابستان گذرانده بودم و با توجه به منطق آموزشگاه که هر دوره کلاس آیین نامه از شنبه شروع میشود و تا پنجشنبه ادامه پیدا میکند ؛ نتیجه گرفتم که امروز جلسه ی سوم است و میتوانم بروم سر کلاس . ۲۰....ادامه مطلب

  آب - بابای عزیز  زندگی میگذرد . خیلی هم بد نیست . کم کم دارم خانم بودن را یاد میگیرم (به زور) . دیگر دستم آمده که در طول هفته باید غذای برنجی درست کنم تا قابلیت این را داشته باشد که تبدیل به ناهار فردا ظهرش شود  و آخر هفته کمی دست آدم در خلاقیت به خرج دادن باز تر است . خانه - زندگی مان دارد بالغ م ۲۰....ادامه مطلب

  کابوس هایی که دیشب مغز استخوانم  را میسوزاند جملگی در امتداد  آن آخرین فکر قبل از به خواب رفتنم بودند . مهر تاییدی به اتفاقی که دیر یا زود می افتد . حالا نشسته ام و فکر میکنم . به لحظه ی عجیبی که همه چیز خالی شد . به لحظه ای که حس کردم به مجرد ترین حالت ممکن خودم را دیده ام. خواب ها همه در امتداد ۲۰....ادامه مطلب

۲۰....